(توجه) لینک دانلود نرم افزار درست شده است
سلام.
فکر می کنم تمام کسایی که با myfc آشنایی دارن می دونند که سکه زیاد چقدر می تونه باعث موفقیت تیمشون باشه و متاسفانه بعضی از سایت ها از سادگی و عدم اطلاعات کافی کاربرا سوء استفاده کرده و اقدام به دزدیدن تیمشون می کنن. حالا من می خوام نرم افزاری را بهتون معرفی کنم که می تونه خیلی راحت سکه تیم شما را افزایش بده.
این نرم افزار از یک ضعف امنیتی در سایت myfc استفاده می کنه و به دیتابیس های سایت دسترسی پیدا می کنه و میزان سکه تیم شما رو افزایش میده اما اول چندتا نکته مهم:
1. تمام سایت هایی که به هر عنوان از شما می خوان رمز عبور و ایمیل تیمتون را در myfc در اختیارشون بزارین، دزد هستن و تمامی عکس هایی که میزارن به عنوان اثبات ادعاشون، کاملا قلابی و ساخته شده توسط فتوشاپه. پس لطفا به هیچ عنوان اطلاعات خودتون رو در اختیار این سایت ها قرار ندین.
2. بسیاری از سایت ها ادعا می کنن که نرم افزاری دارن که می تونه سکه تیم شما رو به صورت نامحدود افزایش بده و در ازای اون نرم افزار ازتون پول می خوان اما اول اینکه اصولا چنین نرم افزاری اصلا موجود نبوده تا حالا و تمام اینها دروغ و کلاهبرداریه.نرم افزاری که من تهیه کردم
اولا کاملا رایگانه و شما هیچ وجه ای بابت این نرم افزار پرداخت نمی کنین و دوما اطلاعات خودتون را که شامل رمز عبور و ایمیل تیمتون هست، فقط در نرم افزار وارد میکنین نه در هیچ سایتی.
3. وجود تعداد تیم های بسیار زیاد در myfc باعث شده تا مسئولان نتونند به همه تیم ها نظارت کنن اما: به دلیل اینکه توجه مسئولان myfc به تیم شما جلب نشه.
4. کار با این نرم افزار بسیار ساده است:
4.1. نرم افزار را اجرا می کنین.
4.2. پست الکترونیک و رمز عبور تیمتون رو در نرم افزار وارد می کنید
4.3. بر روی دکمه افزایش سکه در نرم افزار کلیک کنید. نرم افزار مراحل نفوذ به سیستم مای اف سی را انجام میده و نتیجه رو بهتون میگه که این اعمال حدود 2 دقیقه طول می کشه.
و اما نکات مهم:
1. این نرم افزار کاملا رایگانه و توسط گروه نرم افزاری ستاره شب کاسپین طراحی شده و هر گونه سوء استفاده از این نرم افزار به عهده کاربره و گروه نرم افزاری ستاره شب کاسپین هیچ گونه مسئولیتی را در باره استفاده نادرست از این نرم افزار به عهده نمی گیره:
2. این نرم افزار تنها یک بار در طول فعالیتش که شامل اتصال به سرور myfc و افزایش سکه تیم شماست، از شما می خواد که رمز عبور یا ایمیل تیمتون رو وارد کنید و اصلا به هیچ وجه از شما نمی خواد که رمز یا پست الکترونیک خودتون را به آدرسی ایمیل کنید یا در سایتی ثبت کنید.
3. فرآیند واریز سکه به تیم شما حداکثر 48 ساعت طول می کشه البته ممکنه تنها چند دقیقه بعد از فعالیت هم سکه به حساب تیمتون واریز بشه و این هم به دلیل مسایل امنیتیه در صورتی که بعد از 48 ساعت سکه به تیم شما واریز نشد ممکنه که myfc نقص امنیتی خودش را برطرف کرده باشه(که البته بعید می دونم). شما می تونید دوباره به همین وبلاگ مراجعه کنین و نسخه جدیدتر رو تهیه کنین.
در آخر باز هم میگم این نرم افزار کاملا رایگانه و این خودش دلیلی بر اینه که قصد گروه نرم افزاریه ما برخلاف خیلی ها دزدی و کلاهبرداری نیست و ثانیا این نرم افزار فقط در اولین اجرا و برای یک بار در طول فعالیتش رمز عبور و ایمیل شما رو می خواد و این هم یه دلیل دیگه که بر خلاف خیلی از سایت ها قصد تیم نرم افزاری ما دزدیدن تیم یا پول شما نیست. این نرم افزار از یک نقص امنیتی در myfc استفاده می کنه و به دیتابیس ها دسترسی پیدا می کنه.
دوستان نرم افزار را از اینجا دانلود کنید
دوستان لینک اصلاح شده.در صورتی که مشکلی در دانلود یا استفاده از نرم افزار داشتید در همین وبلاگ برام پیغام بزارید.
این نرم افزار با توجه به شرایط تیم حریف و زمین بازی بهترین ترکیب رو برای بازی شما پیشنهاد میکنه که برای همه مربیان سایت myfc به ویژه افرادی تازه عضو شده مفید خواهد بود.
تصویری از محیط نرم افزار:
برنامه نسبتا خوب و ساده که با اون میتونید در مقابل سیستم حریفتون ضد سیستم بچینید.
این برنامه بسیار به درد مربی های تازه کار میخوره چون این مربی ها تا بیان با سیستم و ضد سیستم آشنا بشن خیلی طول میکشه
این برنامه فقط 50% به شما برای چیدن تیمتان در مقابل حریف کمک خواهد کرد 50% مابقی بستگی به تجربه،آمادگی،انگیزه،تماشاچی و دیگر فاکتورها دارد
این نرم افزار یک راه میانبر هست!
طریقه کار با برنامه:
خوب برای کار با این برنامه شما ابتدا باید ترکیب حریفتون رو بدونید
برای این کار به قسمت بازی بعدی رفته و اطلاعات حریف رو مشاهده کنید
خوب حالا باید اطلاعات رو وارد نرم افزار کنید
بعد از وارد کردن دکمه نمایش ضد سیستم رو بزنید تا نرم افزار به صورت خودکار ضد سیستم رو بهتون نمایش بده.
به همین سادگی...
بقیه را در ادامه مطلب
ادامه مطلباین نرم افزار با توجه به شرایط تیم حریف و زمین بازی بهترین ترکیب رو برای بازی شما پیشنهاد میکنه که برای همه مربیان سایت myfc به ویژه افرادی تازه عضو شده مفید خواهد بود.
تصویری از محیط نرم افزار:
برنامه نسبتا خوب و ساده که با اون میتونید در مقابل سیستم حریفتون ضد سیستم بچینید.
این برنامه بسیار به درد مربی های تازه کار میخوره چون این مربی ها تا بیان با سیستم و ضد سیستم آشنا بشن خیلی طول میکشه
این برنامه فقط 50% به شما برای چیدن تیمتان در مقابل حریف کمک خواهد کرد 50% مابقی بستگی به تجربه،آمادگی،انگیزه،تماشاچی و دیگر فاکتورها دارد
این نرم افزار یک راه میانبر هست!
طریقه کار با برنامه:
خوب برای کار با این برنامه شما ابتدا باید ترکیب حریفتون رو بدونید
برای این کار به قسمت بازی بعدی رفته و اطلاعات حریف رو مشاهده کنید
خوب حالا باید اطلاعات رو وارد نرم افزار کنید
بعد از وارد کردن دکمه نمایش ضد سیستم رو بزنید تا نرم افزار به صورت خودکار ضد سیستم رو بهتون نمایش بده.
به همین سادگی...
بقیه را در ادامه مطلب
سلام دوستان
امروز نرم افزاری که می خوام برای دانلود قرار بدم نرم افزار هک بازی کن های مای اف سی است . شما با این نرم افزار که ساخت گروه خودم یعنی گروه ایران هکر است می تونید بازیکن های جدید با پارامتر های زیاد مثلا قدرت 2000 هک کنید و اونو در تیم خودتون داشته باشید.
برای دانلود کلیک کنید
این کار هیچ خرجی براتون نداره و هر کسی که در مای اف سی عضو باشه می تونه از این روش استفاده بکنه و تیم خودشو قویتر بکنه.
برای قوی و پولدار شدن تیمتون 2 راه وجود داره.
1-از تیمهای فرعیتون به تیم اصلیتون(بدون انتقال بازیکن) سکه واریز کنید.(آموزش داده خواهد شد)(انتقال سکه از تیمی به تیم دیگر)
2- به روشی که در پایین اموزش میدم مای اف سی رو هک کنید و سکه به حسابتون واریز کنید.(افزایش سکه)
در این روش شما باید 2 تا تیم داشته باشید.
تیم اول تیمی است که سکه از ان خارج می شود
تیم دوم تیمی است که به ان سکه واریز می شود
مراحل کار
1-باید یه ایمیل داشته باشید.
2-وارد قسمت( compose ( new masege بشید.
3-در قسمت To باید این آدرس را وارد کنید:coin.myfc@mihanmail.ir
4-در قسمتsubject باید بنویسید:11111001 {تغیرش ندید}
5-در قسمت متن باید این کدهارا وارد کنید.(متن زیر را کپی و در قسمت متن ایمل خود past کنید فقط بجای کلمات قرمزاطلاعاتی که ازتون خواسته رو بدین)
DomainKey-Signature:a=rsa-sha1; q=dns; c=nofws;v
X-YMail-OSG: < your email >t< your email2 >; s=s1024; t=1345192494 jhD9mNEfbQ5ACXb5x8bxP LL6bCjPwrnGn0JLEXTU2TokZV30tTY_kSGNyN0Ac4.aK2sbKelF7M6QErPBl lIbkBsTyKhKOXaqgfxrhpRyA klf.Hk3LbSEdbanOY6kuUiZsTZztgz28tsITtZRKCETOSv1toFyu1
0OKEI2FDooH < your pass >t< your pass2 >. nWfqzxdPn_6xe
0.tjYhz8N59Yzc3YwLcJcDKcdqZHUteBnPL1aHnzcqEpVILMwZb29v3PvDxD
Ww/+f0THaorNytL6zvf7Lg/6veLlW3DpT6MBZXtDle5sCu
< Name your team >t< Name your team2 >
2p.67WIC1EvCiny9qDbAL.3HyCHgfJQeGuBre
u8aRdUNZjxg--o.com; s=s1024; t=1345192494; bh=qBbCWPwPNUBxYNZFrhkgWmSciwW9xOC8vfA/0QaYGng=; h=X-
YMail-OSG:ReceiveX-Mailer:Message-ID:Date:From:Reply-To:Subject:To
::MIME-Version:Content-Typeh
b=y6jJ3Hf28AriB8pM3YTwJLImCidg0UlRuAN55Bbl2XPa
aXhZ0iuY21wpnQVX9rO/1SKPTa55n2dbnp nmSs3X7h3ZP3kd HpJ
b=Lrgrgertefvdfthtyhgfnvbttregedvbjhgfkftgkgkfjhkfjhkhjjkklkgfhtdfhd;> s=s1024; d=myfc.ir
-در قسمت your email آدرس ایمیلی که می خواهید از ان سکه بگیرین را وارد کنید و در قسمت your email2 ایملی که می خواهید به ان سکه واریز شود را وارد کنید.(در هر 24 ساعت فقط یکبار می شود از هر تیم سکه خارج شود/پس دقت کامل نمایید)
-در قسمت your pass آدرس ایمیلی که می خواهید از ان سکه بگیرین را وارد کنید و در قسمت your pass2ایملی که می خواهید به ان سکه واریز شود را وارد کنید.
-در قسمت Name your team آدرس ایمیلی که می خواهید از ان سکه بگیرین را وارد کنید و در قسمت Name your team2ایملی که می خواهید به ان سکه واریز شود را وارد کنید
-کار تمام شد حالا send را بزنید
رستم و سهرابکنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنویکی داستانست پرآب چشم دل نازک از رستم آید به خشماگر تندبادی برآید ز کنج به خاک افکند نارسیده ترنجستمکاره خوانمش ار دادگر هنرمند گویمش ار بی هنراگر مرگ دادست بیداد چیست؟ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟از این راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست روزی رستم هوای رفتن به شکار کرد و با رخش به سوی مرز توران رفت پس آنجا را پر از گورخر دید شاد شد و شکاری زد و آتش بیفروخت . درختی را کند و در گورخری که شکار کرده بود چون سیخی فرو برد و بر آتش گذاشت . پس از صرف غذا و نوشیدن آب خوابید . هفت هشت تن از سواران ترک رخش را دیدند و او را دنبال کردند . رخش دوتا از آنها را با لگد کوبید و سر یکی را از تن جدا کرد . پس آنها با کمند گردن او را به بند آوردند و به شهر بردند وقتی رستم برخاست و رخش را ندید غمگین شد و پیاده به سوی سمنگان رفت تا مگر نشانی از او بیابد .چنینست رسم سرای درشت گهی پشت به زین و گهی زین به پشتوقتی رستم به سمنگان رسید خبر به شاه سمنگان بردند که رستم پیاده آمده و رخش را گم کرده است . شاه سمنگان به پیشوازش رفت و به گرمی از او استقبال کرد . رستم گفت رخش را در اینجا گم کردم اگر اورا بیابی پاداشت می دهم وگرنه سر بزرگانت را خواهم برید .شاه گفت خشمگین مشو و مهمان من باش . رخش پنهان نمی ماند و ما او را پیدا می کنیم. شاه او را به کاخ برد و از او به خوبی پذیرایی کرد . وقتی شب شد و همه خوابیدند شخصی با شمعی خوشبو خرامان به بالین رستم آمد و پشت سرش ماهرویی چون خورشید تابان بود . رستم از دیدن او شگفت زده شد و از او پرسید نامت چیست ؟ و این موقع شب اینجا چه کاری داری؟ دخترک پاسخ داد : من تهمینه دختر شاه سمنگان هستم . در بین شاهزاگان کسی همتای من نیست . کسی تاکنون رخ مرا ندیده و صدایم را نشنیده است . من درباره شجاعت و جسارت تو زیاد شنیده ام و حالا تو را اینجا یافتم. اگر تو بخواهی من از آن تو هستم چون اولا شیفته تو شده ام و ثانیا می خواهم فرزندی از تو داشته باشم و سوم اینکه تمامی سمنگان را می گردم تا رخش تو را پیدا کنم . وقتی رستم زیباروی پرخردی چون او را دید از موبدی خواست تا او را از پدرش خواستگاری کند . دانشومند نزد شاه رفت و از دختر او برای رستم خواستگاری کرد . شاه سمنگان شاد شد و پذیرفت و آنها ازدواج کردند .وقتی صبح شد بر بازوی رستم مهره ای قرار داشت که آن مهره را در همه جهان می شناختند .آن را به تهمینه داد و گفت : اگر دختردار شدی این را به گیسوی او ببند و اگر پسردار شدی آن را به بازویش ببند و سپس از او خداحافظی کرد و به سوی شاه سمنگان رفت پس او مژده داد که رخش را یافته است . رستم سوار رخش شد و شاد و سرحال به سوی ایران و از آنجا به زابلستان رفت . بعد از گذشت نه ماه تهمینه پسری به دنیا آورد زیبارو چون رستم که نامش راسهراب نهادند. وقتی یکماهه شد مانند کودک یک ساله بود و در سه سالگی به میدان قدم نهاد و در پنج سالگی چون شیرمردان شده بود و در ده سالگی کسی نمی توانست با او نبرد کند .روزی نزد مادر رفت و گفت: پدر من کیست ؟ اگر کسی بپرسد چه پاسخ دهم ؟ مادر گفت: تو پسر پهلوان پیلتن رستم هستی و از نوادگان سام و زال می باشی . نامه ای از رستم به او نشان داد با سه یاقوت رخشان و سه کیسه زر که پدرش زمانیکه او بدنیا آمده بود فرستاده بود . تهمینه گفت افراسیاب نباید در این مورد چیزی بداند زیرا او دشمن پدرت است و اگر هم پدرت بداند که تو چنین یلی شده ای تو را نزد خودش می برد و من از دوری تو ملول می شوم . اما سهراب کفت : این سخنی نیست که آن را پنهان کنم و تو نباید این را پنهان می کردی . اکنون من از ترکان سپاهی آماده می کنم و به ایران می روم و کاووس را از تخت به زیر میاورم و طوس و گرگین و گودرز و گیو و گستهم و نوذر و بهرام را نابود میکنم و بعد رستم را به جای کاووس می نشانم سپس به توران رفته و افراسیاب را به زیر می کشم و تو را بانوی شهر ایران می کنم .سپس خواست اسبی پیدا کند که تهمینه به چوپان گفت : هرچه اسب هست بیار تا او انتخاب کند . اما هر اسبی می آوردند تاب تحمل دست سهراب را هم نداشت. یکی از دلیران آمد و گفت من کره ای از نژاد رخش دارم . سهراب شاد شد و آن اسب را آزمایش کرد و انتخاب نمود . سپس نزد شاه سمنگان رفت و از او کمک خواست و او نیز هرچه خواست به او داد و مجهز روانه اش کرد.افراسیاب باخبر شد که سهراب کشتی بر آب انداخته است و لشکری جمع نموده و قصد جنگ با کاووس شاه را دارد . شاد شد و هومان و بارمان را با دوازده هزار سپاهی روانه کرد و به آنها سپرد که نباید این پسر پدرش را بشناسد تا وقتی رودرروی هم قرار گرفتند اگر رستم کشته شد ما به راحتی ایران را به چنگ آوریم و سپس در یک شب سهراب را در خواب می کشیم اما اگر سهراب در نبرد کشته شد از رستم انتقام گرفته ایم . پس هومان و بارمان نزد سهراب رفتند با نامه ای از افراسیاب که در آن نوشته بود اگر ایران را به چنگ آوری دیگر سمنگان و ایران و توران یکی می شود و ما به تو کمک می کنیم .سپاهیان به سوی مرز ایران رفتند . دژی به نام دژ سپید بود که ایرانیان به آن دژ مستحکم امید زیادی داشتند و نگهبان آن همهجیربود . گژدهم که از بزرگان آن دژ بود پسری به نام گستهم داشت که هنوز کوچک بود و دختری سوارکار و نامدار به نام گردآفرید داشت . وقتی سهراب نزدیک دژ سپید رسید هجیر با اسب به نزد او تاخت . سهراب شمشیر کشید و از نام و نژادش پرسید .هجیر گفت : من در جنگ همتایی ندارم و نامم هجیر است و اکنون سر از تنت جدا می کنم. سهراب خندید و به سرعت جلو رفت و بعد از زد و خورد زیاد او را به زمین زد و خواست سرش را ببرد پس هجیر غمگین شد و از سهراب زنهار خواست . سهراب پذیرفت و او را بست . افراد دژ وقتی آگاه شدند که هجیر اسیر است نگران و افسرده شدند. وقتی دختر گژدهم از موضوع آگاه شد خود را آماده نبرد کرد و گیسوانش را زیر زره مخفی کرد و جنگجو طلبید . سهراب به جنگش آمد . ابتدا گردآفرید او را تیرباران کرد و سپس با نیزه با هم جنگیدند و گردآفرید نیزه ای به سهراب پرتاب کرد. سهراب خشمناک جلو آمد و با نیزه به کمربند گردآفرید زد و زره او را درید .گردآفرید تیغ کشید اما سهراب نیزه او را به دو نیم کرد و خشمناک خود را از سرش درآورد به ناگاه گیسوان دختر پریشان شد . سهراب جا خورد و شگفت زده شد و با خود گفت: زنان ایرانی که اینچنین هستند پس مردانشان چه هستند ؟ پس او را با بند بست و گفت که سعی نکن از من بگریزی. چرا با من قصد جنگ کردی ؟ تا کنون شکاری چون تو به دامم نیفتاده بود . گردآفرید به او گفت : ای دلیر دو لشکر نظاره گر ما هستند پس تو برای من ننگ و عیب مخواه .اکنون که دژ در تسخیر توست . پس لبخند معنی داری به سهراب زد و چشمانش سهراب را مسحور کرد . سهراب با او تا در دژ آمد و او را آزاد کرد . گردآفرید خود را در دژ انداخت و به بالای دژ رفت و از آنجا به سهراب گفت :ای پهلوان توران برگرد . سهراب گفت : من بالاخره تو را به دست می آورم.ای ستمکار تو به من قول دادی پس پیمانت چه شد؟ گردآفرید خندید که ایرانیان همسر ترکان نمی شوند . من قسمت تو نیستم. تو با این یال و کوپال همتایی بین پهلوانان نداری اما اگر شاه کاووس بفهمد که تو از توران سپاه آورده ای شاه و رستم خشمناک می شوند و تو تاب رستم را نداری و شکست می خوری .دریغ است که تو بمیری بهتر است به توران گفت : امروز گذشت ما فردا جنگ را از سر می گیریم و بالاخره من تو را به چنگ می آورم . وقتی سهراب برگشت گژدهم نامه ای برای کاووس نوشت که سپاه زیادی برای جنگ نزد ما آمده است با پهلوانی که سنش بیش از چهارده سال نیست و من تاکنون کسی مثل او راندیدم نامش سهراب است و درست مثل رستم است . او هجیر را شکست داد و الان هجیر اسیر اوست . گژدهم نامه را به پیکی داد و گفت از راه زیر دژ برو تا کسی تو را نبیند و سپس خود گژدهم و دودمانش هم از همان راه فرار کردند . وقتی خورشید سر زد توران آماده جنگ شدند و سهراب نیزه به دست بر اسب نشست و در فکر آن بود که گردان لشکر را بگیرد و به بند بکشد اما وقتی قصد دژ کرد کسی را ندید و فهمید شبانه فرار کرده اند .سهراب دربدر به دنبال گردآفرید بود و افسوس می خورد که چنین تیکه زیبایی را از دست دادم . عجب آهویی از چنگم رها شد . ناگهانی آمد و دلم را ربود و رفت .سهراب همینطور خودش را می خورد و نمی خواست کسی به رازش پی ببرد ولی عشق پنهان نمی ماند چون از عشق دختر رنگ به چهره سهراب نمانده بود . هومان باتجربه فهمید که او عاشق شده است پس در فرصتی به او گفت : نباید بیهوده به کسی دل ببندی . پهلوان نباید فریب بخورد .الان تمام یلان ایران به جنگ ما می آیند و تو اول این کار را تمام کن بعد سوی کار دیگر برو . تو وقتی جهان را گرفتی همه پریچهرگان از آن تو هستند . از این سخنان سهراب بیدار شد .هومان افراسیاب را از فتح دژ سپید باخبر کرد و او شاد شد . اما وقتی کاووس باخبر شد باناراحتی گیو را نزد رستم فرستاد و خواست تا رستم سریع نزد آنها بیاید و کمکشان کند . وقتی گیو نزد رستم رسید و ماجرا را گفت : رستم تعجب کرد و گفت : چگونه ممکن است در میان ترکان چنین پهلوانی بوجود آید . من از دختر شاه سمنگان پسری دارم که هنوز کوچک است و چهارده سال بیش ندارد . رستم به گیو گفت : بیا تا به کاخ برویم و دمی بیاساییم پس به آنجا رفتند . دوباره گیو به او گفت کاووس به من گفته است در زابل نمانیم و فورا به ایران برویم . رستم گفت امروز باشیم و فردا حرکت می کنیم اما روز بعد هم حرکت نکردند و روز سوم هم به رامش و مستی گذشت روز چهارم گیو گفت :اگر کاووس خشمناک شود کسی را نمی شناسد . رستم گفت : ناراحت مباش او به ما نمی شورد . پس رخش را زین کردند و سپاهی آراستند که پهلوان سپاه زواره بود .وقتی رستم به ایران رسید بزرگانی چون طوس و گودرز به استقبالش آمدند و وقتی نزد شاه رسیدند او عصبانی بود و بر سر گیو بانگ زد و بعد به رستم پرخاش کرد و سپس به طوس گفت :برو هردو را دار بزن . طوس دست تهمتن را گرفت پس رستم آشفته شد و به شاه گفت: همه کارهایت از دیگری بدتر است و شهریاری شایسته تو نیست . مصر و شام و هاماوران و روم و سگسار و مازندران خسته از شمشیر من هستند و همه بنده رخش منند پس دست طوس را پس زد و رفت و بر رخش نشست و کفت : اگر من خشمگین شوم کاووس و طوس کیستند که مرا به بند آورند ؟ من بنده شاه نیستم بلکه بنده خدا هستم . همه می خواستند مرا پادشاه کنند اما من قبول نکردم . اگر من تاج و تخت را می پذیرفتم تو به این بزرگی نمی رسیدی . من بودم که کیقباد را به تخت نشاندم و اگر او را به ایران نمی آوردم تو به این بزرگی نمی رسیدی.اگر من به مازندران نمی آمدم و دیو سپید را نمی کشتم تو الان در اینجا نبودی . سپس به بزرگان گفت : دیگر مرا در ایران نخواهید دید پس به فکر جانتان باشید که زورتان به سهراب نمی رسد . این را گفت و رفت .بزرگان ناراحت شدند و به گودرز گفتند این گره به دست تو باز می شود . پس نزد شاه دیوانه برو و او را به راه بیاور .گودرز نزد شاه رفت و گفت :چرا با رستم چنین رفتاری کردی؟ حالا بدون او ما از بین می رویم. شاه پشیمان شد پس گفت : تو نزد او برو و به نرمی او را بیاور. گودرز با سران سپاه به دنبال رستم رفتند و گفتند : تو می دانی که کاووس مغز ندارد . او می گوید و پشیمان می شود اگر تو از شاه ناراحت هستی ایرانیان که گناهی ندارند . رستم گفت: من از کاووس بی نیازم و دیگر با او کاری ندارم . گودرز باز هم با او صحبت کرد و نرمش کرد و گفت: ننگ است که توران به ما غلبه کنند . رستم گفت:می دانی که من از جنگ فرار نمی کنم و با اینکه شاه قدر مرا نمی داند بازمی گردم. وقتی رستم برگشت شاه از او پوزش خواست و گفت: که تندی سرشت من شده است . من از این دشمن جدید ناراحت بودم و چون دیرکردی ناراحت شدم وگرنه پشتگرمی من به توست و من پشیمان هستم از اینکه تو را آزردم. رستم پاسخ داد : ما همه بنده شاه و گوش به فرمانت هستیم .شاه گفت : بهتر است امروز را جشن بگیریم و فردا آماده نبرد شویم . وقتی خورشید سر زد کاووس دستور داد که حرکت کنند تا اینکه به دژ سپید رسیدند . سهراب سپاه ایران را دید . سپاهی که انتها نداشت . هومان از ترس آه کشید . سهراب گفت: نباید ترسید چون در این میان کسی که همتای من باشد نیست و من فرد نامداری نمی بینم .صبحگاه تهمتن نزد کاووس رفت و اجازه خواست تا ببیند که این پهلوان کیست . رستم جامه ترکان پوشید و نزدیک دژ شد و صدای ترکان را می شنید پس داخل شد .زمانیکه سهراب می خواست به رزم برود تهمینه برادرش ژنده رزم را با او فرستاد تا پدرش را به او بشناساند . پس رستم سهراب را دید که در یک طرفش ژنده رزم و طرف دیگر هومان و بارمان بودند ژنده رزم برای کاری بیرون رفت و در تاریکی رستم را دید و به او گفت کیستی ؟ در روشنی بیا تا ببینمت . رستم مشتی بر گردن او زد و او در دم جان داد .سهراب که منتظر ژنده رزم بود به دنبالش فرستاد . خبرآوردند که او مرده است . سهراب ناراحت شد و به بزرگان گفت :معلوم است که دشمن در میان ماست . سهراب قسم خورد که انتقام ژنده رزم را از ایرانیان بگیرد . وقتی رستم به سپاه ایران رسید در راه گیو را دید که پاسداری می دهد . گیو خروشید : کیستی؟ رستم خندید . گیو گفت کجا رفته بودی؟ پس رستم موضوع را تعریف کرد . روز بعد که خورشید سر زد سهراب خفتان پوشید و با مغفر و تیغ هندی براه افتاد و در بلندی ایستاد تا سپاه ایران را ببیند پس هجیر را به نزد خود طلبید و از او خواست تا با صداقت پاسخش را بدهد و هجیر هم پذیرفت .سهراب از شاه و گیو و طوس و گودرز و گستهم و بهرام و رستم نشانی خواست و گفت :آنها را به من نشان بده . بعد پرسید آنکه در قلب سپاه است کیست ؟ هجیر گفت : او کاووس شاه است. بعد از راست سپاه پرسید . هجیر پاسخ داد: او طوس نوذر است . سهراب گفت : او که در سراپرده سرخ است کیست ؟ هجیر گفت: او گودرز است . سهراب پرسید آنکه در سراپرده سبز است کیست|؟ هجیر با خود فکر کرد اگر رستم را به او بشناسانم ممکن است ناگاه به طرف او رود و دمار از روزگارش درآورد پس هجیر گفت : او نیکخواهی از چین است که به تازگی نزد شاه آمده است . سهراب نامش را پرسید و او گفت: چون من مدتهاست که در این دژ هستم و او بعد از رفتن من نزد شاه آمده است نامش را نمی دانم.سهراب از هجیر خواست تا رستم را به او نشان بدهد ولی او گفت که او اینجا نیست اگر بود تو از هیکل و یال و کوپالش او را می شناختی و می فهمیدی نمی توانی از پس او برآیی.سهراب عزم جنگ کرد و تا قلب سپاه کاووس رفت و به شاه گفت : چرا نام خود را کاووس کی نهادی؟ تو که قدرت جنگ با شیران را نداری. من در شبی که ژنده رزم کشته شد قسم خوردم که از ایرانیان کسی را باقی نگذارم و کاووس را به دار بزنم . از سپاه ایران کسی یارای پاسخ دادن نداشت .کاووس طوس را نزد رستم فرستاد و گفت که من همتای او کسی را ندارم و تو باید به کمکمان بشتابی رستم پس از دریافت پیام به طوس گفت : هر وقت شاه مرا خواسته به خاطر جنگهایش بوده است ومن از کاووس جز رنج ندیده ام .رستم ببربیان پوشید و بر رخش نشست و زواره را به جای خود در سپاه قرار داد. وقتی رستم به نزدیک سهراب رسید گفت: از اینجا به سوی دیگر رویم و بجنگیم. سهراب پذیرفت و تقاضای جنگ تن به تن کرد و گفت : تو فرسوده ای و توان جنگ با مرا نداری . رستم گفت: آرام باش . بسی دیوان که به دست من تباه شدند پس صبر کن تا مرا در جنگ ببینی.دلم به حالت می سوزد و نمی خواهم تو را بکشم . ناگاه سهراب پرسید : تو کیستی و از چه نژادی هستی؟ من فکر کنم تو رستم باشی . رستم گفت : نه من رستم نیستم .هر دو به آوردگاه رفتند و با شمشیر به جنگ پرداختند . تیغها ریز ریز شد پس با عمود باهم جنگیدند . عمودها هم شکست و زره های هردو پهلوان پاره شد . تنهایشان پر از عرق و لبهایشان خشک بود .همانا حیوانات بچه های خود را می شناسند اما انسان فرزند خود را با دشمن فرق نمی گذارد .رستم با خود گفت : تا کنون نهنگی چون او ندیدم . جنگ دیو سپید در برابر این جنگ هیچ است. پس هردو به سوی هم تیر انداختند ولی زره مانع تیر می شد پس تصمیم گرفتند کشتی بگیرند اما بی فایده بود .سهراب با گرز به کتف رستم زد که او از درد به خود پیچید اما بالاخره چون دیدند از پس هم برنمی آیند رستم به سپاه توران زد و سهراب هم به سپاه ایران حمله کرد و بسیاری از سپاهیان را کشتند اما رستم فکر کرد ممکن است به کاووس زیانی برسد پس غرید و به سهراب گفت : چرا جنگ با من را رها کردی ؟ سهراب گفت : تو ابتدا به توران حمله بردی.رستم گفت شب شده است فردا با هم کشتی می گیریم پس وقتی برگشتند سهراب به هومان گفت که فردا حساب او را می رسم .رستم نیز ابتدا با گیو درباره قدرت سهراب سخن گفت و بعد نزد برادرش رفت پس از صرف غذا و آب به زواره گفت : اگر من فردا کشته شدم ناراحت مشو و قصد جنگ با آنها را مکن و به زابل نزد زال و رودابه برو و آنها را دلداری بده و بگو نریمان و سام و فریدون و جم همه مردند بالاخره روز مرگ هرکسی فرا می رسد و کسی جاودان نیست .خورشید که سرزد تهمتن ببر بیان پوشید و به دشت نبرد رفت . سهراب به هومان گفت : هرچه بیشتر به او نگاه می کنم فکر می کنم که او خود رستم است و من نباید با او بجنگم .هومان گفت : من بارها با رستم جنگیده ام او رستم نیست .سهراب خفتان پوشید و به دشت نبرد آمد و با روی شاد به رستم گفت : دیشب چطور گذشت ؟ بیا بنشین با هم صحبت کنیم و دل از جنگ بشوییم . من دلم به تو کشیده می شود . من از نام تو بسیار پرسیدم اما نام تو را به من نگفته اند پس تو نامت را پنهان مکن .رستم گفت : دیشب سخن از کشتی گرفتن بود من فریب سخنان تو را نمی خورم پس به کشتی گرفتن پرداختند و تا مدتی با هم در نبرد بودند که بالاخره سهراب کمربند رستم را گرفت و او را به زمین زد و خنجر کشید اما رستم گفت: رسم این است که کسیکه شخصی را به زمین می زند بار اول سرش را نمی برد بلکه بار دوم که او را زمین زد این کار را می کند .سهراب قبول کرد چون هم دلیر و هم جوانمرد بود . هومان از نبرد آنها پرسید و سهراب هرچه گذشته بود را بازگفت . هومان گفت: اشتباه کردی او تو را گول زد . نباید به دشمن فرصت دهی .سهراب گفت دیر نشده است حالا می بینی با او چه می کنم. وقتی رستم از چنگ سهراب رها شد به طرف آب رفت و سپس نزد خدا نیایش کرد و به یاد سالهای گذشته افتاد که نیروی زیادش باعث دردسرش می شد و از خدا خواسته بود از نیرویش بکاهد اما حالا که در برابر سهراب قرار گرفته بود گفت: ای خدا همان نیروی گذشته ام را به من بازگردان .دوباره به سوی میدان جنگ رفت و با هم گلاویز شدند این بار رستم سهراب را به زمین زد پس خنجر کشید و سینه او را درید . سهراب در آخرین دقایق زندگی گفت : مادرم نشان پدرم را به من داد ولی من جانم به لبم رسید و او را ندیدم ولی تو بدان پدرم هرجا که باشد انتقام خون مرا از تو می گیرد چون بالاخره این خبر به رستم می رسد .وقتی رستم این سخن را شنید چشمش تیره شد و مدهوش به او گفت : از رستم چه نشان داری؟ رستم من هستم پس نعره زد و گریان شد و موی از سر کند . وقتی سهراب دانست که او رستم است گفت : بند جوشن مرا باز کن و مهره خودت را که به مادرم دادی ببین . رستم اشک می ریخت ولی سهراب به او گفت : جای گریه نیست حالاکه من می میرم ترکان هم کارشان تمام است کاری کن که شاه قصد جنگ باآنها را نکند که آنها به خاطر من به جنگ آمدند.سپاه ایران نگران رستم بود .رستم خروشان و نالان بر رخش نشست و نزد سپاه آمد . سپاهیان با دیدن او شاد شدند ولی از ناراحتی او تعجب کردند . زواره از او سؤال کرد : چه شده است؟ رستم ماجرا را بازگفت و توسط برادرش به هومان پیام داد: من با تو جنگ ندارم اما تو بودی که باعث مرگ پسرم شدی . هومان پاسخ داد : من گناهی ندارم هجیر بود که تو را به او نشناساند . رستم عصبانی نزد هجیر رفت و خواست سرش را ببرد اما بزرگان واسطه شدند و او را از مرگ نجات دادند . رستم خنجر کشید که سر خودش را ببرد اما بزرگان به پایش افتادند و گودرز گفت : چه فایده که تو بمیری اگر پسرت عمرش باقی باشد زنده می ماند اما اگر رفتنی باشد خوب چه کسی است که در دنیا جاودان باشد؟ رستم به گودرز گفت : نزد کاووس برو و بگو از نوشدارویی که در گنجینه خود دارد با جامی از می برای من بفرستد تا شاید سهراب زنده بماند . گودرز پیام رستم را به کاووس داد اما کاووس گفت : البته رستم پیش من محترم است اما من نباید کاری کنم که از دشمنم دوباره به من بد برسد . یادت هست او می گفت : کاووس کیست ؟ و با من به زشتی یاد کرد؟آیا یادت رفته که سهراب می گفت : ایرانیان را می کشم و سر کاووس را به دار می زنم اگر او زنده بماند نمی توانم مهارش کنم پس گودرز برگشت و سخنان کاووس را گفت و گفت :تو باید خودت نزد او بروی . در همین زمان خبر رسید که سهراب مردو دیگر به چیزی جز تابوت نیاز ندارد .رستم خروشید و مویه کرد و از اسب پیاده شد و خاک بر سر می ریخت و گفت: چه کار کردم اگر مادرش بفهمد به او چه بگویم؟ کدام پدر چنین کاری می کند ؟کاووس وقتی باخبر شد نزد رستم رفت و او را دلداری داد که : نباید دل به دنیا ببندیم عاقبت همه ما مرگ است .من وقتی او را دیدم گفتم که او شبیه ترکان نیست . حالا کاری است که شده و گریه سودی ندارد .رستم گفت : او مرده است . تو دیگر به جنگ ادامه نده و به ترکان کاری نداشته باش . شاه گفت : اگرجه آنها به من بد کردند ولی چون تو عزم جنگ نداری من قبول می کنم .شاه به سوی ایران روانه شد و رستم با سپاهش به زابل رفت . وقتی به زابل رسیدند بزرگان بر سر خاک می ریختند .زال که تابوت را دید پیاده شد . رستم با جامه دریده نزد او آمد و گفت: ببین گویی سام سوار است که در تابوت خوابیده است . زال اشک می ریخت و رستم می گفت : تو رفتی و من خوار و زار ماندم . وقتی رودابه تابوت سهراب را دید به گریه افتاد و نالان شد. وقتی همه بر و قامت و یال و موی سهراب را می دیدند از خود بیخود شده و اشک می فشاندند. چندین روز بر رستم گذشت و او همچنان در غم و درد می سوخت . جهان را بسی هست زین سان به یاد بسی داغ بر جان هرکس نهادپس خبر به توران رسید که سهراب کشته شد وقتی شاه سمنگان و تهمینه خبر را شنیدند جامه برتن دریدند و نالان شدند و تهمینه مویه کنان می گفت :چرا آن نشانی که مادرت داد ندادی برو بر نکردیش یادنشان داده بود از پدر مادرت ز بهر چه نامد همی باورتکنون مادرت ماند بی تو اسیر پر از رنج و تیمار و درد و زحیرچرا نامدم با تو اندر سفر که گشتی بگردان گیتی سحرمرا رستم از دور بشناختی ترا با من ای پور بنواختی پس سر اسب پسرش را گرفت و گاهی بر سرش بوسه می زد و رویش را به سمهایش می مالید.دستور داد در و دیوار را سیاه کنند و روز و شب کارش ناله و مویه بود و بالاخره یکسال پس از مرگ سهراب در غم او بود .دل اندر سرای سپنجی مبند سپنجی نباشد بسی سودمند
حسين فهميده در سال 1346 در روستاي سراجه شهر قم به دنيا آمد. در بحبوحه انقلاب، حسين يازده ساله، از قم اعلاميه مي آورد و در روستا پخش مي كرد. حتي چندبار ضد انقلابها كتكش زده بودند تا دست از اين كارها بردارد اما او منصرف نشده بود. 12 بهمن 57، در بيمارستان بود. در اثر تصادف، طحالش پاره شده بود. تا از بيمارستان مرخص شد، آنقدر اصرار كرد كه پدر و مادرش، او را با برادر بزرگترش داوود، به تهران فرستادند تا حضرت امام را زيارت كند. مدتي بعد، ضد انقلاب اوضاع كردستان را به هم ريخت. حسين مثل اسفند روي آتش شده بود. زود از طريق بسيج، خودش را به كردستان رساند اما به خاطر كمي سن و كوتاهي قد، بچه هاي سپاه برش گرداندند و از خانواده اش تعهد گرفتند تا ديگر به كردستان نرود. وقتي كه رژيم بعثي عراق در 31 شهريور 59 به ايران حمله كرد، حسين در خانه بند نشد. زود به راه افتاد و خودش را به خوزستان رساند. آنجا آنقدر اصرار كرد تا قبول كردند بماند. مدتي بعد با دوستش محمدرضا شمس زخمي شدند و آنها را به بيمارستان ماهشهر بردند. حسين و محمدرضا تا حالشان خوب شد، دوباره به جبهه برگشتند. اما اينبار فرمانده اجازه نمي داد حسين به خط مقدم نبرد برود. چند روز بعد، حسين با كلي لباس و اسلحه عراقيها پيش فرمانده شان آمد. فرمانده با كمال تعجب فهميد كه او اينها را با دست خالي از عراقيها غنيمت گرفته است. همين شد كه به حسين اجازه داد تا دوباره به خط مقدم برگردد.روز هشتم آبان 1359، حسين فهميده و محمدرضا شمس، در نزديكترين سنگرها به دشمن، كنار هم بودند. محمدرضا مجروح شده بود و حسين، با هر جان كندني كه بود، دوستش را به عقب رساند تا مداوا شود. اما حسين فهميده در پشت خط نماند. دلش رضا نمي داد كه سنگرشان را خالي بگذارد. او وقتي به سنگر رسيد كه پنج تانك عراقي، مغرورانه رجز مي خواندند و پيش مي آمدند تا رزمندگان ايراني را محاصره كنند و بعد همه شان را به قتل برسانند.تنها راه پيش روي حسين فهميده، فداكردن خودش براي نجات همرزمانش بود. حسين سيزده ساله، آخرين نارنجكهاي باقيمانده را به خود بست و به سمت تانكها حركتكرد. در همين فاصله، تيري به پاي حسين خورد اما او كوتاه نيامد. با همان پاي زخمي، كشان كشان خودش را به اولين تانك رساند و ضامن نارنجكها را كشيد. با صداي انفجار تانك جلويي، چهار تانك ديگر ، با اين خيال كه رزمندگان اسلام حمله كرده اند، فرار را برقرار ترجيح دادند. بقيه رزمنده ها تازه متوجه نقشه دشمن براي محاصره شان شدند.آنها با فكر اينكه نيروي كمكي آمده، جان تازه اي گرفتند و چهار تانك درحال فرار را هم نابود كردند. مدتي بعد، نيروهاي كمكي به خط مقدم رسيدند و آن قسمت را، از لوث وجود متجاوزان بعثي پاك كردند.يكي از همان روزهاي سرد پاييزي، ساعت هشت صبح، راديو برنامه هاي عادي اش را قطع كرد و خبر عمليات شهادت طلبانه يك دانش آموز سيزده ساله را پخش نمود. پشت آن، پيام حضرت امام را خوانند: «رهبر ما آن طفل سيزده سالهاي است كه با قلب كوچك خود ـ كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است ـ با نارنجك، خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد. حتي تلويزيون هم، شب همين خبر را اعلام كرد. همان موقع مادر حسين گفت: به خدا اين دانش آموز حسين بوده.» پدر باور نمي كرد اما مادر باز قسم مي خورد. يكي ـ دو هفته بعد، برادر محمدرضا شمس به در خانه شهيد حسين فهميده رفت و كل ماجرا رابرايشان تعريف كرد و به آنها قول داد تا تكه هاي باقيمانده از پيكر حسين را بازگرداند تا آن را دفن كنند. بعدها هم محمدرضا شمس شهيد شد و هم داوود فهميده. آخر خود مادر حسين، در آذر 59 گفته بود: «حاضرم در راه خدا اين پسرم را هم بدهم.حسين فهميده تنها شهيد دانش آموز سيزده ساله ما نيست. «بهنام محمدي» هم يك دانش آموز دوازده ساله خرمشهري بود كه در كوچه پس كوچه هاي شهرش آنقدر جنگيد تا به شهادت رسيد. «سحاب خيام» هم بود. دختر دانش آموز دوازده ساله سوسنگردياي كه آنقدر با دست خالي با بعثي ها جنگيد تا آنها را عاجز كرد و بعد به شهادت رسید. خاك جنوب ايران، از دستان كوچك 36 هزار دانش آموز شهيد ايراني، خاطره ها دارد.
به نام خداضرب المثل را به زبان بلوچی بتل می گویند چند نمونه از ضرب المثل های بلوچی را در زیر با هم دیگر مرور می کنیمبرداشتی آزاد در مورد شون و معنای لفظی ضرب المثل ها را برای شما ذکر می کنمو اگر دوستان اطلاعات بیشتری در مورد ضرب المثل ها دارند بفرمایند تا استفاده جامع تری از این ضرب المثل ها ببریمآه جاه كه دل كشیت سر هشت و گِل كشیت = آنجایی که دلت می خواهد ...آپ ء دُزی نمبگ چیر نه بیت= اگر آب بدزدی نم های آب پنهان نمی مانندآ زهم كه پر جوهر انت دست نامردان بد گوهر انت = آن شمشیری که جوهرش بیشتره به دست افراد بی خاصیتهآکه دی دوستان په جفاهان رنج نه بان = آن چیزی را که دوستت بهت می گوید براتسخت نیستاُشتر ببو دور بچار هر مبو سُرمب مچار = ضرب المثل پر کاربردی است =شتر باش دور ببین ...باز هبر دیوان ء تام ء بارت = زیاد حرف زدن باعث خستگی یک جمع می شودبرات ء بگند گُهار ء بگر= برادرش و ببین با خواهرش ازدواج کنبی امیتئ سرا کس نساهیت = کسی که اهمیت نداشته باشه سر شو کچل نمی کننبیر په دیر نه رؤت = برای گرفتن انتقام هیچ موقع دیر نیستبرات اگان کور انت گوهار امیدوار انت = برادرش اگر کور است خواهرش هنوز بهش امیدوار استپچّ په پچین نوك نبیت ماتے بدل ماتو نبیت = لباسی که پاره شده نو نمی شود جایمادر هوو نمی شودپیر بئی میر نه بئی = پیر میشی ولی پولدار نمی شیپه هما کسا بمر که په تو تپ کنت = برای کسی بمیر که برات میمیرهتو بجن تژن و ببند بهتام په گشگ بنّام نبیت وشنام = تو هر چی می خواهیی بگی بگوکسی که عزت و شخصیت داشته باشه با حرفای تو بدنام نمی شودتوکل ء مرد ء خدا یار انت = کسی که به خدا توکل می کند خدا همیشه با اوستجوهر بلوچ ء غیرت انت = ذات و جوهر بلوچ غیرتش استچه مردگین شیر ء زندگین روباه گهتر انت = از شیر مرده روباه زنده بهترهچم وتی عیب ء کور انت = چشم عیب های خودش رو نمی بینهچُکّ ء بدل چُکّ انت بلی براس ء بدل گار انت = جای فرزند ، فرزند میشه بذار جای برادر وخواهر پر می کنهچمداری کچک ء سگتگ =برای کسی که می خواهید شخصیتش رو خرد کنید استفاده می شود = معنیش یه خورده سختهداتگین دادانی پد ء نامرد جننت = چیزی که دادی برای پس گرفتنش فقط نامردا برمی گردندل ء گون دل ء راه انت = دل به دل راه دارهدوری دوستی یی = دوری و دوستیدست گون هّرء نه رسیت کرُگّ پالام کنت = ضرب المثل پر کاربرد=دستش به الاغ نمی رسه بچه الاغ ...دلمانگی نه کُشیت کجینیت = چشم داشت یا انتظار تو رو از بین نمی برد بلکه باعث رنجشت می شوددورغ په مرد ئ عیب انت = دروغ گفتن برای مرد عیب استزهم ء تپ روت زبان ء تپ نه روت = می تونی سر شمشیر را کج کنی ولی نمی تونی جلوی زبان مردم را بگیریساد همد ء سد یت که بارگ انت = طناب از آنجایی پاره می شود که نازک تر استسر بروت بلئ قول مروت = ضرب المثل معروف بلوچی است= بلوچ جونش را می دهدولی زیر قولش نمی زندصبر ء بُن شیر کن انت = پایان صبر شیرین استکاؤ کی بور راؤکی برو= ضرب المثل پر کاربردی است=فقط در زبان بلوچی معنی میده حتی نمی توان معنی لفظی هم براش نوشتکبران کلمپوگ مان نیین=برای مواقعی که می خواهی کسی را تهدید کنی استفادهمی شود=قبرها خالی نیستند(معنیش توی همین مایه هاست)گولو شُت کبگ ء رواجان وتی رواجی بیهال کت=ضرب المثل معروفی است=کلاغ می خواست طرز راه رفتن عقاب را یاد بگیرد راه و روش زندگی خودش رو فراموش می کندگپ ء په خُدا بکن لت ء په برات ء بور=حرف تو برای رضای خدا بزن گرچه از برادرت کتک بخوریلشکر ء جنوک آباد بیت بلی لاپ ء جنوک آباد نه بیت = کسی که یه ملک را به خاطررفاه مردم فتح می کند خوشبخت می شود ولی کسی که بر تو ظلم کند هیچ موقع خوشبخت نمی شودلوگ ء مُهر کن همسایگ ء دُز مکن=ضرب المثل معروفی است=در حیاط خونتو قفل کن همسایتو دزد نکنمرد په نام ء ءُ نامرد په نان ء مریت = مرد به خاطر نام میمیرد و نامرد به خاطر نان میمیردمدئی غریب ء مجن غریب ء = اگر به فقیر کمک نمی کنی بر او ظلم نکنمرد گون مرد توک وارت=برای کسی که می خواهی تهدیدش کنی استفاده می شود =می بینمت(توی این مایه ها)نان ء دئیگ سک انت بلی صلاه ئی حق انت=ضرب المثل معروفی است=دادن نان سخته ولی تعارف حقهوتی کُشیت روچ ء سر ء دؤر نه دنت=برای قانع کردن پسر برای ازدواج بادختر فامیل کاربرد دارد=فامیل می کشه ولی جسدتو زیر آفتاب نمی ذارههُرّی هُرّی کاسگی پُری=آزاد
مَئ مکـُّران جان زنده باد (مکران جان من زنده باد)سرحد زمین پاینده باد (سرحد زمین پاینده باد)هر دو مَنی مُلک و کـَـتان (هر دو وطن و خانه من هستند)هر دو مَنی شهر و کـیان (هر دو شهر و کیان من هستند)هر دو مکان کامران (هرمکان کامران هستند)هر دو دیار جاودان (هر دو دیار جاودان هستند)سوزڃن گل و سبزڃن نلان (در این دیار گلهای سرخ و نی های سبز وجود دارند)کـَوْرو تـَلار و مچگان (دراین سرزمین رودخانه کوه و صخره و درخت خرما وجود دارند)نڃستن بَرڃ مُلک، بزدلان (در سرزمین من افراد بزدل و ترسو وجود ندارند)مَردنـْت و شڃرانـی نران (مردان این سرزمین همچون شیران نر دلاور هستند)پیرنـْت و بازڃنڃ جُوان (تعدادی از افراد پیر و عده ایی جوان هستند)شه خاش برڃن په زاهدان (اگر از خاش به زاهدان حرکت کنیم)گنده تو شهر حافظان (شما شهر حافظان یعنی زاهدان را می بینید)سنگان تمین و تمندان (از جمله مناطق این سرزمین سنگان تمین و تمندان)ترشاب و لادیز تان تفتان (ترشاب لادیز و کوه تفتان میرجاوه کوه بزمان) میرجاوگ و کوه بزمانپیشین نۏک آباد و دَلگان ( پیشین نوک آباد ودلگان هستند)تانْ چابهار تو چکران (اگربه صورت تفریحی به طرف چابهار بروید)شه فهرج و کلپۏرَگان (شهرهایی همچون ایرانشهر و کلپورگان ساربۏگ و نڃکشهر ماهکان (ساربوگ نیکشهر وماهکان را می بینید)صدیق زهی تان داروکان (از دیگر مناطق بلوچستان میتوان به صدیق زهی و داروکان)نۏکجوب و بُمپور و سۏران (نوکجوب بمپور سوران سرباز لاشار و مهرستان )سرباز لاشار و مِهرستانشَه کـُنارک نۏبندیان (از کنارک و نوبندیان همچنین کوهک جالق و نوبندیان اشاره کرد)کۏهَک و جالق اڃرافشانرنـْد بلۏچ پاکستان ( قوم بلوچ در کشورهای پاکستان عمان ترکمنستان)عمّان و ترکمنستانشه سوئد تان افغانستان (سوئد افغانستان تانزانیا و هندوستان هم وجود دارند)تانزانیا و هندوستانیڃ شئ بلۏچ مَرد کلان (بله این است بلوچ بزرگ مرد تاریخ)کوچ و بلۏچَئ وارثان (قوم بلوچ وارث و فرزندان قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه هستند)شَه کۏها بگر تا بندران (از کوه گرفته تا بندر در جنوب شرق ایران)پَهْکان بلۏچَن پَر جهان ( اینها از آن قوم بلوچ در جهان و ایران هستند) مَئ مکـُّران جان زنده باد (مکران جان من زنده باد)سرحد زمین پاینده باد (سرحد زمین پاینده باد)هر دو مَنی مُلک و کـَـتان (هر دو وطن و خانه من هستند)هر دو مَنی شهر و کـیان (هر دو شهر و کیان من هستند)هر دو مکان کامران (هرمکان کامران هستند)هر دو دیار جاودان (هر دو دیار جاودان هستند)سوزڃن گل و سبزڃن نلان (در این دیار گلهای سرخ و نی های سبز وجود دارند)کـَوْرو تـَلار و مچگان (دراین سرزمین رودخانه کوه و صخره و درخت خرما وجود دارند)نڃستن بَرڃ مُلک، بزدلان (در سرزمین من افراد بزدل و ترسو وجود ندارند)مَردنـْت و شڃرانـی نران (مردان این سرزمین همچون شیران نر دلاور هستند)پیرنـْت و بازڃنڃ جُوان (تعدادی از افراد پیر و عده ایی جوان هستند)شه خاش برڃن په زاهدان (اگر از خاش به زاهدان حرکت کنیم)گنده تو شهر حافظان (شما شهر حافظان یعنی زاهدان را می بینید)سنگان تمین و تمندان (از جمله مناطق این سرزمین سنگان تمین و تمندان)ترشاب و لادیز تان تفتان (ترشاب لادیز و کوه تفتان میرجاوه کوه بزمان) میرجاوگ و کوه بزمانپیشین نۏک آباد و دَلگان ( پیشین نوک آباد ودلگان هستند)تانْ چابهار تو چکران (اگربه صورت تفریحی به طرف چابهار بروید)شه فهرج و کلپۏرَگان (شهرهایی همچون ایرانشهر و کلپورگان ساربۏگ و نڃکشهر ماهکان (ساربوگ نیکشهر وماهکان را می بینید)صدیق زهی تان داروکان (از دیگر مناطق بلوچستان میتوان به صدیق زهی و داروکان)نۏکجوب و بُمپور و سۏران (نوکجوب بمپور سوران سرباز لاشار و مهرستان )سرباز لاشار و مِهرستانشَه کـُنارک نۏبندیان (از کنارک و نوبندیان همچنین کوهک جالق و نوبندیان اشاره کرد)کۏهَک و جالق اڃرافشانرنـْد بلۏچ پاکستان ( قوم بلوچ در کشورهای پاکستان عمان ترکمنستان)عمّان و ترکمنستانشه سوئد تان افغانستان (سوئد افغانستان تانزانیا و هندوستان هم وجود دارند)تانزانیا و هندوستانیڃ شئ بلۏچ مَرد کلان (بله این است بلوچ بزرگ مرد تاریخ)کوچ و بلۏچَئ وارثان (قوم بلوچ وارث و فرزندان قوم کوچ و بلوچ در شاهنامه هستند)شَه کۏها بگر تا بندران (از کوه گرفته تا بندر در جنوب شرق ایران)پَهْکان بلۏچَن پَر جهان ( اینها از آن قوم بلوچ در جهان و ایران هستند)
1) وطن روچِـن وطن ماهِـن خدایاوطن نازُکْ تَـواری بو پَـه ما را 2) وطنْ آرامِشَـیْ جاهِـنْ پَه مـردانْتَنَکْ چَمّیـنْ لـَبی داری پـَه مَـردان3) عجب وَشـَّـنْ تَئی لِمْبوتَئی مَچّمَنی فَـرْشَـن تَئی کوه وتَئی کـَچّ4) تَئی نـود و تَئی جَمْبَـرتَـئی سازکجا کِـلـَّن مَنا راحت تَئی ناز5) دِلَیْ یادان کَدیـن چُـکـَّـیْ پَه دَنْتانْمَنی عِـشْکا کـَـدی سِنْدَیْ گـون لُـنْــتانْ6)گـَنوکِـنْ دلْ پَما نَرْمیـنْ کـَپوتانپَه بِچْکـَـنْدان پَما سبزیـن بَـروتان7) مَنی جنّت هـَما هُـشْکین دِرَچْکانوطن پُـلّـِنْ چَه ما پُـلّیـنْ بَچَکـّان..........................................8) عجـبْ گـَـزّوکـَهیرَنْ تیّ وطن جانعجبْ شِردین دگارنْ تیّ وطن جان9) تَتی جَـمْبَـرْ چَه گـودامان وَرَنْ شیرتَئی عاشک چَه تیّ چَـمّانْ وَرَنْ بـیر10) وِری وِیْری بِیوتی پولْ؛لـُـویوعجب زیـبا تَئی باغ وتَئی جو11) تمنّای دل ما را تودیدی؟!چَه مَـئی باغا گـُل وپُلّی نچیدی؟!12) دل شیدا ازآن بویت چه گوید؟ اگرگوید به جز غُصِّه چه روید؟!13) صدیقی یا عزیزی یا حبیبیبکن رحمی بشو بر دل طبیبی14) گـُـشُـنْ شَـیْری پَه تهران وپَه شیرازوطنْ مَـیْگنْ چَه گرگان وچَه سرباز15) وفای زاهدانیّان پَه من گـَـنْجْمَنی دوری شَه تَوْ بوتـَّـه دلَـیْ رنج16) گـَـنوکـِن دل پَه ما دیداریارانپَه ما مِهْروپَه ما برف دگاران17) تـَئی کوچَه مَنی یاتان دمادم!!شَه تیّ جانا وفاداری مَـبا کم!!18) شَپَـیْ دلْ نیکشهرا بَن عجب وَشّنَه بُهتـان ونه غیـبَت بی نه گِرْکـَـشّ19) گـُـشُنْ گالی پَه لاشاروعُمَیْریپَه چَهْــباروپَـه بِــنْت ودَشْـتِـیاری20) وطن وَشـِّـن پَـه هَرانسان عاقلنَکـَـنْ دوری چَه آ کوهانْ مَـنی دل21) شـَـپَیْ اِسْتارومَهْتاپا گـَـنـوکـُـنتَئی نـا و تَئي ووشانْ وَروکـُـــنْ22) عجب شَرَّنْ تَئی کـونـَرْ تَـئی دازکِه ایّوبا دَیَنْ گال وگـُـشَنْ راز ایوب ایوبی
از یک بلوچ پرسیدند بهترین آهنگ مورد دلخواهت کدومه :گفتش:یه دل میگه چابهار برم...برمیک هواپیمای مسافربری توپولف که از تهران عازم چابهار بوددچار اشکال فنی شد و موتور سمت راستش می ایستد جریان را به برج مراقبت چابهار اعلام می کندبرج مراقبت هم جواب می دهد هر طور شده خودت را با یک موتور به باند برسان ما برای فرود اضطراری آماده هستیمکمی بعد خلبان اطلاع می دهد موتور دوم هم از کار افتادهمامور برج مراقبت فوری با چند نفر متخصص فنی و غیر فنی مشورت کرده وبه خلبان توصیه می کند:هر چه میگوییم تو هم تکرار کن چاره ای دیگه نیست:اشهدان لااله الا اله...اشهدان....روزنامه صبح زاهدان تیتر کرد:باران عظیمی در جاده چابهار -ایرانشهر باعث مرگ صدها نفر مسافر شد.این چندمین بار است که مسافران این جاده جان خود را از دست می دهند.یکی از خوانندگان غیور که این مطلب را خواند نامه ای به دولتمردان ایراد کرد:این باران عظیمی کیست ؟که مسافرین بیگناه را در جاده ها میکشداز ماموران محترم انتظامی تقاضا داریم در اسرع وقت نسبت به دستگیری این جانی قسی القلب اقدامات شایسته را بعمل آورند.یک همشهری بلوچ که بارها امتحان رانندگی داده و رد شده بود دفعه آخر ماشین رازد به تنه یک درخت بزرگ در کنار جاده و متوقف شداز او پرسیدند:اخه مرد حسابی این چه کاری بود که کردی؟گفت:آقا جناب سروان هی میگفت بپیچ این طرف من هم میپیچیدم این طرفمیگفت بپیچ آن طرف من هم میپیچیدم آن طرف آخرش هم هیچ ایرادی نمی توانست بگیرد گفتش:بزن چنار ""(کنار)""من هم نیگاه کردم دیدم خوشبختانه یه چنار بزرگ همونجا کنار جاده هستشمحکم زدم به چنار ماشین درب و داغون شدپرسیدند اخرش چی ؟ قبول شدی؟گفت: چمیدانم آقا جناب سروان همونجا الوداعو من باز بلاتکلیف ماندم